- نظریه های شناختی (نظریه کلی)
فرضیه محوی و اساسی نظریه شناختی عبارت از استعدادعقلی انسان برای انتخاب راه های احتمالی در زندگی و این که افراد چگونه شرایط وقایع انسانها را درک،تغییروتعبیر می کنند.نظریه ساختار شخصی بر اساس نظریه روان شناسی شناختی کلی،بیشتر جان را از دریچه ساختارهای ذهنی خود می بینند.ساختار عبارتست از مجموعه تفکراتی که بر اساس آن، شباهتها و تفاوتهای پدیده ها را در جهان خود مشاهده می کند و از بین آنها به مفاهیم قابل ادراکی دست می یابند.طبق نظر کلی هر فردی پیش بینی و کنترل وقایع آینده را بر اساس دوباره سازی تجارب خود تعبیر مجددآنها بنا می نهد.برای پیش بینی اینکه چه حوادثی رخ خواهد داد و مفهوم و معنی آن حوادث چه خواهد بود در مراحل اولیه شخص جریان کلی وقایع را مشاهده می کند و به طور موقت آنها را تعبیر می کند.بنابراین او قادر است از تجارب گذشته،یک الگوی خاص و یا تکراری در میدان تجربه خود بیند،در مرحله نهایی به وقایع و حوادث معنایی می دهد که در تجربه گذشته ای وجود داشته است.این تجربه زمانی تعبیر و تغییر و معنا دادن به تجارب گذشته را “تعبیر” می نامند.به عبارت دیگر این پدیده نشان گنجایش و ظرفیت فرداست و تجارب خود را به نحو منظم و معنی داری تعمیم می دهد.نظریه کلی همچنین عقیده دارد که تمام ساختارهای شخصیتی به طور فطری دو قطبی و قابل طبقه بندی هستند.
نظریه های تیپ شناختی
صاحب نظران قدیمی ترین طبقه بندی تیپ شناختی رابه بقراط و جالینوس ،حکمای قدیم یونان نسبت می دهند.بقراط بدن انسان را دارای چهار نوع خلط تصور می کرد.دم،بلغم،صفرا،سوداوی معتقد بود که میان جسم آدمی و جهان خارج ارتباط برقرار است و عناصر چهارگانه آب،باد،خاک و آتش که پیش از او به وسیله امبدرکلس فیلسوف دیگر یونانی عناصر تشکیل دهنده جهان فرض شده بودند در بدن خواص و آثاری دارند.خون افراد بهنجار هر چهار عنصر را به تعدادمساوی و متعادل داراست.جالینوس بر اساس نظرات بقراک بر این عقیده بود که مردم بر مبنای غلبه هر یک از این اخلاک در بدن از نظر صفات و ویژگی های جسمی و روانی از یکدیگر متمایز خواهد شد.
این چهار مزاج عبارتند از:
صفراومی مزاج،سوداومی مزاج،بلغمی مزاج،و هوی مزاجطبقه بندی کرچهر:کرچهر روانپزشک آلمانی بود .او در سال 1921با انتشار کتاب ساخت بدن و منش و با بهره گرفتن از روش های انسان سنجی جسمی انسانها را به دو تیپ فربه تنان و لاغرتنان تقسیم کرد و بعدا یک تیپ سوم به نام سنخ پهلوانی نیز به آن افزود.
وچه اشتراک و افتراق نظریه های شخصیت:
در بعضی از این نظریه ها اهمیت زیادی بهبخش ناهوشیار(ناخودآگاه) داده شده و پیروان انها هم معتقدند که آدمی از انگیزه های واقعی رفتار و اعمال خود بی اطلاع است.زیرا آنها در ناهوشیار هستند.در نظریه های دیر،ناخودآگاه مورد انکار است یا کم اهمیت دارد و یا اینکه تاثیرش فقط در افراد نابهنجار قابل قبول می باشد.به طوری که قسمت ناهوشیار انسان حاکم بر رفتار او مدنظر قرار گیرد.
نظریات فروید و یونگ در درجه اول هستند.چون این دو به گذشته فرد اهمیت می دهند و یا در نظریه های دیگر که فرد را از قید گذشته رها کرده و به حال و آینده و غایب را در رفتار فرد موثر می دانند و یا اینکه بعضی ها هم محیط خارجی را در رفتار موثر می دانندو یا اینکه در بعضی از نظریه ها به وجود محیط روانی یا ذهنی افراد تاکید می شود و یا اینکه آدمی را یک واحد کل می دانندو همه اعمالش را وابسته به درک آن عمل بدون شناخت دقیق می پندارند.
پس می توان با توجه به این نظریات گفت که هر کسی دیده خاصی نسبت به شخصیت انسانهادارد و از دید خود شخصیت را بررسی می کند و اکثر این نظریه ها با یکدیگر همسو نیستندو مخالف جهت همدیگر هستند. در حالت کلی می توان گفت که روان شناسی یک علم جوانی است و شخصیت از علم روان شناسی هم جوان تر است.