“
ویلیامز[۳۷] وبست[۳۸] ، مطالعه ای را روی صفات و ویژگیهای زنان و مردان ۳۰ کشور انجام دادند. این صفات، صفاتی بودند که به طور قابل ملاحظه ای در این افراد پایدار بودند. به اعتقاد استرنبرگ صفات، نشانگر تفاوت در سبکهایی است که ما آن را در گروه خاصی بیشتر تقویت میکنیم، به طور خاص مردها بیشتر برای سبک قانونگذار، درون نگر و آزادی خواه تشویق میشوند و زنها برای سبکهای اجرایی و قضاوتی، برون نگر و محافظه کارانه تشویق میشوند. بدین ترتیب زنان و مردان از نظر اجتماعی(احتمالاً از بدو تولد) به شیوه های متفاوتی تربیت میشوند. آنچه به عنوان رفتار مطلوب یا حداقل رفتار قابل قبول میتواند در نظر گرفته شود، در زنان و مردان متفاوت است. تفاوتهای موجود بین سبک تفکر زنان و مردان به تربیت اجتماعی آنان در فرهنگی که در آن متولد شده اند بر میگردد. به طور مرسوم الگوی تفکر قانونگذار و آزاد اندیش، بیشتر بین مردان پذیرفته شده است تا زنان. چنین به نظر میرسد که مردان قوانین را وضع میکنند و زنان آنان را رعایت میکنند، اما ممکن است این سنت در برخی فرهنگها تغییر کند(استرنبرگ،۱۳۸۱).
۲-۲-۴-۳- مقطع تحصیلی
زمانی که کودکان مدرسه را آغاز میکنند، دوره پرورش قانونگذاری به شدت محدود می شود. از کودکان انتظار می رود که خود را با ارزشهای شکل گرفته در مدرسه هماهنگ سازند. معلمان تصمیم می گیرند که دانش آموزان چه کارهایی را باید انجام دهند و آن ها نیز انجام میدهند. دانش آموزانی که در مدرسه جهت ها و گروهبندی ها را رعایت نمی کنند، غیر اجتماعی و حتی نامتجانس به نظر میرسند. بعضی وقتها می گوئیم که کودکان در مدارس خلاقیت خود را از دست میدهند. در واقع آنچه آن ها از دست میدهند سبک تفکری است که عملکرد خلاق را به وجود می آورد. دانش آموزان به خاطر سبک اجرائی، جزئی نگری و محافظه کارانه تشویق میشوند. در دوره های پیشرفته دانشکده و حتی دوره های فارغ التحصیلی به خاطر نوشتن مقالات مقایسه ای و ارائه نظریه های مغایر یا تحقیق تحصیلی یا نقشه های عملی تشویق میشوند. حال سبک تفکر قضایی دارای اهمیت است، و تفکر اجرایی کمتر مورد توجه است. وقتی فرد وارد حرفهای می شود، مثلاً به عنوان یک روان شناس محقّق، به خاطر تفکرات خلاق در پیشبرد این زمینه تشویق خواهد شد،اکنون سبک تفکر قانونگذار تشویق می شود، افرادی که مدت بیشتری در این شغل بوده اند نسبت به کسانی که تازه وارد این حرفه شده اند از آزادی بیشتری برای ابراز عقاید خود برخوردارند. مقالات ارائه شده و طرح های پیشنهادی از سوی محققان سالهای آخر دانشکده مانند مقالات و طرحهای افرادی که در سالهای اول هستند، به یک شیوه بررسی نمی شود. به کسی که سال آخر است، نسبت به کسی که سال اول است، در جهت سبک قانونگذاری، آزاد اندیش و تغییر این زمینه، فرصت بیشتری داده می شود. به طور شگفت انگیزی دانشجویان سال آخر، بیشتر انقلابی هستند چون در این زمینه محدود نشده اند و به احتمال بیشتر عقیده به تغییر رشته دارند(استرنبرگ،۱۳۸۱).
۲-۲-۴-۴- سبکهای تفکّر والدین
آنچه مورد توجه و تشویق والدین قرار میگیرد، احتمالاً در سبکهای تفکر فرزندان منعکس می شود. والدین ممکن است در خانه سؤالات گسترده کودکان را تشویق کنند، ولی در مدرسه چنین سؤالاتی تشویق نشود و یا بالعکس. بنابرین هیچ عامل اجتماعی نمی تواند منحصراًً بر نتایج نهایی تأثیر بگذارد. بنابرین سبکهای تفکر والدین، یکی از عواملی است که میتواند بر رشد شیوه تفکر کودکان مؤثر باشد(استرنبرگ،۱۳۸۱).کودکان بسیاری از الگوهای رفتاری، خصوصیات اخلاقی، انگیزه ها و نگرش ها و ارزشهای والدین خود را از طریق فرایندهای تقلید وهمانند سازی کسب میکنند، این فرایندها بدون آموزش عمدی والدین یا تلاش عمدی کودک برای یادگیری ایجادمی شود(ماسن،۱۳۸۵). عواملی چون نگرش های والدین، محیط خانه، و طرز برخورد والدین با کودکان همگی در شکل گیری سبکهای تفکر فرزندان مهمّ اند(کاپلان،۱۳۸۴).
۲-۲-۴-۵- مدرسه و شغل
هر معلمی فلسفه آموزشی را به کلاس می آورد، که نقش مهمی در یادگیری کودکان دارد. در مورد دو روش فلسفی تحقیقات زیادی صورت گرفته است. این دو روش از نظر آنچه به کودکان آموخته می شود، نحوه ای که تصور می شود آن ها یاد می گیرند، و شیوه ای که آن ها ارزیابی می شود با یکدیگر فرق دارند. در کلاس های سنتی، کودکان از نظر فرایند یادگیری، نسبتاً منفعل هستند. معلم تنها مرجع صلاحیت دار است و بیش از همه صحبت میکند. شاگردان اغلب اوقات خود را پشت میزهایشان می گذرانند،آن ها گوش میکنند، وقتی صدایشان میکنند، پاسخ میدهند، و تکالیف تعیین شده را انجام میدهند. پیشرفت آن ها از طریق نحوه ای که معیارهای هنجاری کلاس خود را بر آورده کردهاند، ارزیابی می شود.
“