دلت دار زنده به فرهنگ و هوش—— به بد در جهان تا توانی مکوش
کسی کش بود مایه و سنگ آن——دهد کودکان را به فرهنگیان
ز فرهنگ و از دانش آموختن——سزد گر دلش باید افروختن
چنین داد پاسخ بدو رهنمون——که فرهنگ باشد ز گوهر فزون
که فرهنگ آرایش جان بود——-زگوهر سخن گفتن آسان بود
گهر بی هنر زارو خوارست وسست——به فرهنگ باشد روان تندرست
سپردن به فرهنگ فرزند خرد——-که گیتی به نادان نباید سپرد
فصل اول
تعاریف وکلیات
فرهنگ چیست؟
در دانشنامه ویکیپیدیا فرهنگ اینگونه تعریف شده است:در یک نگاه فرهنگ را ادوارد تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲)، مجموعه پیچیدهای از دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه از جامعهی خویش فرامیگیرد تعریف میکند.
هر منطقه از هرکشوری میتواند فرهنگی متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد. فرهنگ به وسیلهی آموزش، به نسل بعدی منتقل میشود؛ در حالی که ژنتیک به وسیلهی وراثت منتقل میشود.
واژه شناسی فرهنگ در زبان فارسی
فرهنگ فارسی معین واژهی «فرهنگ» را مرکب از دو واژهی «فر» و «هنگ» به معنای ادب، تربیت، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف کردهاست.
واژهی فرهنگ در پهلوی ساسانی به صورت «فره هنگ» آمدهاست که از دو جزء «فره» به معنای پیش و فرا؛ و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن، ساخته شدهاست. در نتیجه «فرهنگ» به معنای پیشکشیدن و فراکشیدن است. به همین سبب است که در فارسیزبانان فرهنگ را سبب پیشرفت میدانند.
با مطالعهی متنهای باستانی ایران، درمییابیم که واژهی «فرهنگ» از دورهی پارسی میانه است که وارد فرهنگ ایران میشود و پیش از آن کلمهای که به معنای فرهنگ باشد در این زبان وجود نداشت. در این دوره در متنهای پهلوی ساسانی، متنهای سعدی، مانوی و … کلمهی فرهنگ را میتوان بازشناخت. در متنهای پارسی میانه، همانند «خسرو و ریدگ»، «خویشکاری ریدگان» و «کارنامهی اردشیر بابکان» کلمهی فرهنگ به کار رفتهاست؛ همچنین در شاهنامهی فردوسی، آثار سعدی و متنهای دور بعد نیز بارها به این واژه برمیخوریم. در آثار این دوران، فرهنگ علاوه بر دانش، شامل هنرهایی چون نقاشی و موسیقی یا سوارکاری و تیراندازی هم میشد. در گذشته اعتقاد فارسیزبانان بر این بود که تا بدون فرهنگ آدمی نمیتواند قدمی مثبت در زندگی بردارد. از همین روست که فردوسی فرهنگ را برتر از گوهر و نژاد میداند.