نظریه کارن هورنای
نیاز کودک به امنیت : هورنای اصولا با نظریه فروید موافق بود که سال های تخستین کودکی در رشد شخصیت بزگسالی اهمیت دارد. هورنای معتقد بود که نیروهای اجتماعی کودکی بر رشد شخصیت تاثیر می گذارد نه مراحل رشد همگانی و نه تعارض های کودکی اجتناب ناپذیر وجود دارند در معرض رابطه اجتماعی بین کودک و والدین عامل اصلی است. هورنای معتقد بود که دوران کودکی تحت سلطه نیاز به امنیت قرار دارد که منظور او نیاز به جمعی و برحذر بودن از ترس بود. تجربه کردن احساس امنیت و فقدان ترس، برای رشد بهنجار کودک اهمیت زیادی دارد. امنیت کودک کلا بستگی دارد به این که والدین چگونه با او برخورد میکنند. والدین با نشان ندادن صمیمیت و محبت نکردن به کودک، امنیت او را تضعیف می کند. والدین برای تضعیف امنیت فرزندانشان به شیو های مختلف عمل می کنند. از جمله این رفتارهای والدین می توان به این موارد اشاره کرد: ترجیح دادن آشکار یک فرزند بر دیگری، تنبیه غیر منصفانه، رفتار دمدمی، وفا نکردن به عهد، تمسخر، تحقیر و منزوی کردن کودک در برابر همسالان. هورنای معتقد بود که کودکان می فهمند محبت والدین به آن ها واقعی است یا نه. ابراز محبت ساختگی و کاذب کودکان را به راحتی گول نمی زند. امکان دارد کودک به دلیل درماندگی، ترس از والدین، نیاز به محبت واقعی یا احساس گناه خصومتی را که والدین با رفتارهای تضعیف کننده خود ایجاد می کنند را سرکوب کنند او معتقد بود اگر کودکان شدیدا در حالت وابستگی نگه داشته شوند، در این صورت درماندگی حاصل خواهد شد. هرچه کودک بیشتر احساس درماندگی کند ، کمتر جرات می کند به والدین خود مخالفت کند. والدین از طریق تنبیه، سوء استفاده بدنی یا شکل های ظریف تر تهدید و ارعاب به راحتی می توانند باعث شوند که کودک از آن ها بترسد. هرچه کودک بیمناک تر باشد خصومت خود را بیشتر سرکوب می کند. محبت می تواند دلیل دیگری برای سرکوب کردن خصومت نسبت به والدین باشد. منظور از محبت، صمیمیتی است که والدین وانمود می کنند اما واقعی نیست احساس گناه دلیل دیگری برای سرکوب کردن خصومت است. این خصومت سرکوب شده که از رفتارهای گوناگون والدین ناشی می شود نیاز کودک را به امنیت تحلیل کرده و به حالتی می برد که هورنای به آن اضطراب بنیادی می گوید( درایدن 2010، به نقل از اسماعیلی فر، 1390).
رویکرد روانشناسی فردی، نظریه آلفرد آدلر
آلفرد آدلر بنیان گذار این رویکرد است. در این دیدگاه تاکید اساسی بر عوامل اجتماعی تا عوامل زیستی، آدلر و پیروان او مکانیزم های دفاعی را وسیله ای برای غلبه بر احساس حقارت ناشی از ضعف های کودکی قلمداد می کنند. انسان برای غلبه بر احساس حقارت (که از آن به زنانگی نیز تعبیر می شود) و رسیدن به برتری، شیوه زندگی خود را شکل می دهد. در واقع غالب اختلالات رفتاری انسان ها از وجود اختلال در شیوه زندگی آنان ناشی می شود. ترتیب تولد فرزندن که از آن به ردیف تولد یاد می شود، در رشد اجتماعی آنان بسیار موثر است( علی بکیان، 1384). همان طور که گفته شد آدلر بر جنبه اجتماعی بودن انسان تاکید داشت. از نظر آدلر هر شخص بیش از هر چیز موجودی اجتماعی است. شخصیت ما در اثر محیط و تعامل های اجتماعی فردی شکل می گیرد. آدلر به جای ناهشیار، سطح هشیار را به عنوان اصل شخصیت در نظر می گیرد( شولتز، 1998،ترجمه سیدمحمدی،1385).
رویکرد پدیدار شناختی، نظریه کارل راجرز:
کارل راجرز به عنوان مبتکر رویکرد معروفی به روان درمانی است که در آغاز به درمان بی رهنمود یا درمان متمرکز به درمانجو معروف بود و اخیرا به درمان متمرکز بر شخص شهرت یافته است. نظریه راجرز درباره شخصیت آدمیان با روان درمانی او چنان آمیخته است که تفکیک این دو، تقریبا با دشواری جدا کردن تار و پود یک پارچه بافتنی است (شولتز، 1998،ترجمه سید محمدی،1385).
به نظر راجرز هر فرد رویدادها و تجربه های پیرامون خود را دریافت می کند و به آنها معنا می بخشد. این مجموعه انسان ها از آن به خود یا من یاد می کنند، خویشتن را به وجود می آورد. مفهوم خود پندار که بر الگوی سازمان یافته و پایداری از ادراکات دلالت دارد، همیشه حفظ می شود، در حالیکه خویشتن در حال تغییر است. تنها گرایش انسان تلاش برای شکوفایی، نگهداری و پیشرفت ارگانیسم در حال تجربه است. از این روند به خودشکوفایی یاد می شود. انسان همواره از شیوه هایی در رفتار خود استفاده می کند که با مفهوم وی از خویشتن همسان شده ابشد. این روند همسانی، هم خوانی خویشتن نامیده می شود. انسان ها به توجه مثبت نیاز دارند تا تجربیات خود را انکار نکنند. رفتارهایی چون دوست داشتن، احترام، همدلی، پذیرش و… پاسخ به این نیاز می باشند. در صورت ارضای این نیاز، تجربیات ناهمگون با خودپنداری، دیگر انکار نمی شوند و بنابراین ضرورت وجودی مکانیزم های دفاعی نیز منتفی می شود در صورت برقراری سه شرط، عزت نفس در افراد شکل می گیرد : پذیرش کامل و یا تقریبا کامل فرزندان از سوی والدین، مشخص کردن دقیق محدوده اعمال آن ها و احترام به آزادی در اعمال فردی، که در این محدوده مشخص وجود دارد( علی بکیان، 1384).
Karen Hornay
Basic anxity
Alfred adler
Carl Rogers