در بدن ایجاد می كند.
ما در زبان روزمره، از كلمه افسردگی جهت توصیف تركیبی از احساسات غمگینی، ناكامی، نا امیدی، و شاید رخوت و بی حالی استفاده كنیم اما زمانی كه درمی یابیم پزشكان، روان پزشكان و روان شناسان بالینی این كلمه را به شیوه ای متفاوت به كار می برند، سردرگم می شویم. ازدید آنان، افسردگی یا بیماری افسردگی، حالتی است كه به درمان ویژه نیاز دارد. به علت این درهم شدن واژه ها افراد عادی و درمانگرانی كه بیماری افسردگی مبتلا نشده اند، احتمالا همدردی و مساعدتی كمتر از آنچه جدی بودن موضوع افسردگی می طلبند، ازخودظاهر می سازند.آنان ممكن است چنین تصور كنند كه افراد افسرده تن پرور، خودخواه، یا اهل تمارضند و آنان را با چنین عباراتی نصیحت می كنند : «سعی كن خودت را جمع و جور كنی» یا «خودت را از این حالت خارج كن، به آن بدی هم كه فكر می كنی نیست»
افراد مبتلا به خوبی این مسئله را احساس می كنند كه دوستان، همكاران و خانواده های آنها نمی توانند مشكل آنها را درك كنند و با آنان همدلی نشان دهند وبا نگرانی از اینكه دیگران آنها را به عنوان فردی متمارض تلقی كنند، ناراحتی شان را دو چندان می سازد.
ضرورتهای تحقیق
تندرستی یکی از نعمتهای بزرگ در زندگی انسان است و نمی توان منکر شد که سلامتی روانی در زمره بالاترین نعمتهاست . و بدیهی است که بیماران روانی مخصوص به یک قشر ویا طبقه خاصی نبوده و تمام طبقات جامعه را شامل می شوند و امکان ابتلا به ناراحتی های روانی برای تمام افراد وجود دارد . از میان اختلالات رفتاری زنان و بیماری آنان لازم است که بیشترین توجه به بیماری افسردگی شود زیرا افسردگی نوعی احساس غم است که اگر درجهت جلوگیری از آن اقدامی نشود به تدریج منجر به گوشه گیری خواهد شد و تقریبا حالت بی تفاوتی به انسان دست می دهد و این زنگ خطر بزرگی است برای زندگی چرا که چنین شخصیتی دچار نوعی کوری می شود و در اثر همین کوری خوبیهای زندگی را نادیده گرفته و فقط بدیها را می بیند واضح است چنین شخصی اکثر اوقات در تنهایی به سر میبرد و هرگز حاضر به رقابت مثبت در هیچ عملی نیست زیرا که خود را شایسته رقابت با دیگران نمی داند و در نتیجه پس از چندی اعتماد به نفس خود را از دست می دهد و مسلم است که نتیجه کارش نه رضایت بخش خواهد بود نه قابل اعتماد . وجود یک بیمار روانی به کار عادی – اقتصادی خانواده لطمه شدید وارد می کند درآمد را کاهش داده و از لحاظ روابط انسانی سایر افراد خانواده را در وضع ناراحت و تاسف باری قرار می دهد . مراقبت و نگهداری بیمار روانی زندگی خانواده را مختل و نشاط و رفاه فردی را از اعضای خانواده سلب می کند . برای سازمان های درمانی – آموزشی – سیاسی – اقتصادی – انتظامی مساله بزرگ و پیچیده ای را ایجاد می کند . به این ترتیب عدم توجه به مسائل عاطفی و روانی زنان – آنها را با مسائل و مشکلات عدیده ای روبرو می کند و آنان را به صورت یک زن دشوار تحویل جامعه می دهد . تراکم مشکلات خطری است که زنان را تهدید می کند و مشکلی که بازشناسی – علت یابی و درمان نشده است با مشکل دیگری پیوند می خورد و ممکن است که در یک دور باطل به پاره ای انحرافات – کمبودها و حتی بزهکاریها در زنان منجر شود .
تعریف مساله
زندگی پر از فراز و نشیب های روحی است و زمانی كه چرخ زندگی در سرازیریبیفتد ، نشیب های روحی تداوم یافته ، عملكرد طبیعی فرد مختل میشود و امكان بروز یک بیماری جدی و رایج به نام”افسردگی” افزایش خواهد یافت . افسردگی، روح ، جسم ، ذهن و رفتار فرد را درگیر می كند.
افسردگی – زنان – روابط اجتماعی
امکان بروز این بیماری هم درزنان وهم در مردان وجود دارد، اما بنا به دلایلی زنان دو برابر مردان به این بیماری مبتلامی شوند.
در کشور آمریكا در حدود 19 میلیون نفر ( 10/1 بزرگسالان ) مبتلا به افسردگی هستند . پژوهشگران نشان داده اند كه شرایط بیولوژیكی و شیوه زندگی، از عوامل روانی – اجتماعی علت ابتلای بیشتر زنان به این بیماریست . از این رو اشاره به دو نكته حائز اهمیت است:
1-هر فردی به دلیل خاص خود ، به این بیماری مبتلا می شود و حتی دو نفر از مبتلایان به دلایل مشابه ، دچار افسردگی نشده اند .
2ـعلائم افسردگی در بیشتر مواقع بروز می كند ، ولی زمانی كه شخص،عزیزی را از دست می دهد، احساس اندوه، ناامیدی و كاهش توانایی های روزمره،علائمی عادی به نظر می رسند.
همانطور كه ذكر شد ، زندگی مملو از فشارهای روانی ، كار زیادوخسته كننده ، بیكاری دراز مدت ، در گیری ها و مشكلات خانوادگی و مالی ، تحریک پذیری فرد را افزایش خواهد داد . از آنجا كه میزان تحمل فرد محدود است ، تا نقطه ای خاص می تواند تحریک شده و تجربه های مطلوب را پشت سر بگذارد. اما زمانی كه تحریک احساسات ادامه پیدا كند ،ممكن است فرد نتواند مانند روزها یا ماه های قبل زندگی كند و به كار و فعالیتادامه دهد ؛ لذا حالتی گذرا پدید خواهد آمد كه گاه به یک بیماری جدید تبدیل خواهد شد .
انواع افسردگی و علائم آن
افسردگی دو نوع است ، یک قطبی و دو قطبی . در نوع دوم ( دو قطبی ) علاوه بر احساسغم واندوه ، با علائمی چون پرحرفی ، فعالیت زیاد و تحریک پذیری نیز رو به رو خواهیم بود . زنان كمتر از مردان به نوع دوم ( دو قطبی) افسردگی مبتلا می شوند . علائم افسردگی عبارتند از:
علائم افسردگی
1- شكایات مختلف جسمی و دردهای پراكنده
2- احساس خستگی دائم
3- سوء هاضمه و یبوست
4- اختلالات قاعدگی و جنسی
5-عدم احساس شادی و نشاط
6- لذت نبردن از زندگی
7- زودرنجی
8-از دست دادن توانایی انجام کارهای روزمره
9- كم خوابی و كم اشتهایی و گاهی برعكس
10-از دست دادن قدرت تصمیم گیری
11- احساس بی ارزشی و بی كفایتی
12- اشتغالات ذهنی دائمی درباره مرگ
13- اقدام به خودكشی
بررسی علت های افسردگی
عوامل متعددی چون ارث ، محیط ، شخصیت فرد و اجتماع در بروز افسردگی دخالت دارند .
الف ) ارث
امكان بروز افسردگی در فردی كه سابقه ابتلایبه اینبیماری را در خانواده خود داشته ، زیاد است ( به ویژه نوع دو قطبی )با توجه به اینکه افرادی كه سابقه ژنتیكی ندارند نیز ممكن است به این بیماری دچار شوند .
ب ) محیط
عوامل ایجاد كننده ی فشار روانی در زندگی همه یما وجود دارد كه از جمله ی آنهامی توان بهاز دست دادن عضوی از خانواده و دارایی ، اشكال در برقرار كردن ارتباطبا اطرافیان ، مشكلات مالی و تغییر چشمگیر در شیوه و سبك زندگیاشاره کرد که این هااز جمله عوامل مهم تلقی می شوند. به علاوه ، اعتیاد در3/1 مواردمنجر بهبیماری افسردگی خواهد شد .
ج )عامل های روانی – اجتماعی
یک انسان منفی باف ، از اعتماد به نفس پائینی برخوردار است و نمی تواند وقایع زندگی خود را در دست بگیرد . دیدگاه و نگرش منفی سبب می شود كه اثر عوامل استرس زا بیشتر شده و تندرستی فرد به خطر بیفتد . پژوهشگران معتقدند كه منفی بافی در كودكی شكل گرفتهو پرورش دختران به شیوه های سنتی سبب بروز این گونه تفكر و دیدگاه خواهد شد .
هورمون ها وافسردگی
هر چقدر كه بعضی از زنان سعی درانكار دارند، ولی این طور به نظر می رسدكه تفاوت های هورمونی كه در جنس زنانه وجود دارد تمایل به بروز افسردگی در ایشان را افزایش می دهد. درحقیقت، افسردگی و اختلالات هورمونی ارتباطی تنگاتنگ با یكدیگر دارند. از آنجایی كه میزان جریان هورمون ها در زنان بیشتر است، می تواند یک دلیل دیگر برای ریسك بالای ابتلای آنها به افسردگی باشد و به همین دلیل است كه دختران پس از بلوغ جنسی یعنی زمانی كه هورمون های زنانه شروع به ترشح می كنند، حساس تر از پسران هستند. درحقیقت زنان، به ویژه دردوران مربوط به تولید مثل(قاعدگی، تخمك گذاری، بارداری و یائسگی) نسبت به افسردگی آسیب پذیرتر هستند.
تغییرات هورمونی دراین دوران برانتقالات عصبی كه كنترل روحیات را بر عهده دارند، اثر می گذارند. هورمون استروژن هم با واكنش در برابر استرس، دربروز افسردگی اثر دارد و در مواقع بروز استرس، در بروز افسردگی اثردارد. درمواقع بروز استرس غده آدرنال به میزان زیادی هورمون كورتیزول ترشح می كند كه فعالیت سیستم دفاعی و سوخت و ساز بدن را افزایش می دهد و می توان به راحتی گفت ترشح اضافه استروژن هم سبب افزایش ترشح هورمون كورتیزول و هم باعث كاهش فعالیت آن می شود تا دوباره به میزان طبیعی بازگردد.
در طول دهه های اخیر مطالعات بسیاری نشان داده است كه بیش از نیمی ازافرادی كه دچار افسردگی های عمیق بوده اند، دارای میزان زیادی از كورتیزول بوده اند اگر هورمون استروژن میزان كورتیزول را پس از استرس افزایش می دهد، پس این هورمون زنان را بیشتر به سوی افسردگی می كشاند، به ویژه پس از یک تنش عصبی.
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)